loading...

روزنوشت های یک کوآلا

بازدید : 686
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 19:16

وقتی از خواب بیدار شدم تموم بدنم می‌لرزید. استرس داشتم و بدنم خشک شده بود. باورم نمی‌شد این خواب از کجا سروکله ش پیدا شده بود من اصلن به اون آدما فکر نکرده بودم. خواب دیدم آدمایی که تو گذشته بدم وجود داشتن توی خونه م جمع شدن و یهو همه‌ی آدما میریزن توی خونم و وقتی اونا رو می‌بینن، گذشته من رو می‌فهمن، آبروم میره :| توی خواب از شدت شرم و خجالت و نگرانی بیهوش شدم و وقتی چشمامو باز کردم توی اتاقم بودم....

ولادت حضرت امام محمد تقی(ع)
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 30
  • بازدید کننده امروز : 22
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 32
  • بازدید ماه : 543
  • بازدید سال : 26899
  • بازدید کلی : 34550
  • کدهای اختصاصی